حاج محمدعلی شیخ زاده
-------------
سلام.سال۶۳که بنده۱۹سال داشتم.اوایل جنگ بودبعدازامتحانات سال یازدهم دبیرستان تابستان اعزام شدم به جبهه نیازشدیدبه نیروی پشتیبانی بوداکبرفتوحی بمااصرارکردماشین کانتینرداربمادادن یکساعت قبل ازاذان صبح میرفتیم کارخانه یخ اهواز۴۰۰عددقالب یخ ضخیم دونفری باپسرعمومیزدیم۱۵۰کیلومترراه خراب اهوازخرمشهرراطی میکردیم تاخط اول بایستی دریخچالهای بالای سنگرهابه نسبت کوچک وبزرگ خالی کنیم.خبرداریدگرما وپشه های مالاریا و..ظهربایستی برگردیم تیپ دوباره ماشین تحویل شیفت بعدبدیم.ماکه به نیت رضای خداودفاع ازانقلاب واسلام رفتیم متاسفانه برخی افراداین کار وزحمات رابه دیددیگری نگاه میکنند.درصورتیکه۴دفعه بنده اعزام شدم و۳مرحله اش رزمی بودم.
با سلام و احترام.
حاج حسین حدادزاده
-----------
از موقعیت انتظار حرکت کردیم
به سوی گرده رش
حدود ۳۶پیچ را طی کردیم تا به بالای کوه رسیدیم.
پیچها خیلی تند بود به طوری که ماشین های بزرگتر از تویوتا لندکروز نمی تونستن بپیچند .
بعضاً ماشینها هنگام برگشتن می رفتن ته دره .
در سنگرها مستقر شدیم .
به علت بارش برف سنگین راه بانه به سمت ما بسته شده بود .
سه روز راه بسته بود و نتوانستند گروهان ما را تدارک و پشتیبانی کنند .
یعنی سه روز نه غذا داشتیم نه آب .
روز چهارم بود که سرو کله یه تویوتا لندکروز پیدا شد .
برایمان آذوقه آورده بودند
سردار فرهنگ دوست هم همراهشان بود .
یادمه به هر نفر یه ناخن گیر هدیه داد.
چند روزی که آب و غذا نبود برفها را آب می کردیم برای چای و مصارف دیگه .
و ته مانده های غذاهای بچههای لشکر ۲۵کربلا را که قبل از ما اونجا بودن پیدا کرده می خوردیم .
دوستان گروه ما حاضر نشدند سنگر درست حسابی درست کنند
بنابر این تو همون سنگری که عراقی ها ساخته بودن مستقر شدیم .
حاج حسین حدادزاده
-----------------
با سلام و احترام.
بعد از پایان عملیات بیتالمقدس دو به موقعیت انتظار برگشتیم
بعد از یکی دو روز
حرکت کردیم به سمت مواضع تصرف شده در همین عملیات
ستون یک
آقای سعادتی راهنما شدند
چون به محل مورد استقرار آشنا بودند ۸صبح تا حدود ظهر راه رفتیم
رسیدیم به یه کوه و راه احداثی کور شد
در همین حین سه تا جنگنده عراقی از ایران برمی گشتند
مارا که دیدند یکی از اونا برگشت و یه رگبار کالیبر
در موازات ستون نیروها خالی کرد
و رفت .
در کنار تپه نشستیم ولی کار خدا مقداری فاصله داشت
که تنها سنگ و خاکی که از زمین خوردن گلولهها برمی خواست به ما می رسید .
به بن بست که رسیدیم آقا فرمودند
خیال کنم اشتباه اومدیم .
برگشتیم بعد از دو ساعتی به دره ای رسیدیم که پر از نیرو بود
اتفاقاً سرهنگ حاج عباس علیزاده بنستانی را که با یه تویوتا لندکروز به سمت جلو میرفتند دیدیم
و ایشان هم خبری از محلی که گردان الحدید باید مستقر می شد نداشتند
بالاخره مسیر را پیدا کردیم و حدود ساعت ۳بعد از ظهر تشنه و گشنه
به محل رسیدیم و مستقر شدیم ......
ً

https://s32.picofile.com/file/8480497618/h_h_h.jpg
==========
حاج حسین حداد زاده
==========
سلام و احترام.
تابستان ۶۳ از خط کوشک که ترخیص شدیم بردندمان زیارت امام رضا علیه السلام .این
عکس به احتمال زیاد در جنگل گلستان در شمال گرفته شده .
از راست آقایان.محمد بخشی مربی پرورشی بهاباد بودند بعدها منتقل شدند یزد.
شهید محمد رضا دهقان (محمد شیخ علی)مرحوم عباس محمدی نیا ،حاج حسین قاسمی
،حسین عبداللهیان (مرحوم حاج علی)،حاج عباس اقبال ،نشسته، حاج علی بخشی ،حاج احمد قاسمی ،
حاج حسین حداد زاده ،و شهید سید علی طباطبایی از هرات .
با سلام و احترام.
hosein haddad zadeh
-------------
داستان گرده رش ۵
موقعیت انتظار بودیم دامنه کوههای گرده رش ومنتظر عملیات
یه روز عصر تو چادر نشسته بودیم
که سروکله آقای سعادتی پیدا شد
با سه همراه .
طوری که خود آغا گفت حدود ۲۶نفر از اسرای عراقی
را داده بودند تحویل ایشون
تنهایی که بیارتشون عقب
بین راه همه در رفته بودند
فقط سه تاشون مونده بودند
که احتمالا این سه نفر هم خودشون می خواستن اسیر بشن .
وارد چادر شدند
و با چای و تنقلاتی که بود پذیرایی شدند
به دستور حاج حسین لطفیانی فرمانده گردان بنده شدم مترجم
و دست و پا شکسته سوالاتی ازشون پرسیدم
و اونا هم جوابهایی دادند.
ناگهان شهید زینلی (البته محمدرضا زینلی که هنوز شهید نشده بود)وارد شد
وبا همون ابهت خاصی که داشت باجذبه و صدای محکم گفت
اشلونک
یعنی حالتون چطوره
چهره اسیران از ترس مثل زرد چوبه زرد شده بود
ولی با دلداری که ما دادیم
حالشون برگشت به حالت دوران کودکی
شان.
بعد از استراحت اونا را بردن عقب .