یادی از شهید جعفر زاده

سلام و احترام. 

خدا شهید جعفرزاده را رحمت کند و إن شاءالله  در روز قیامت شفیع ما باشد . تابستان ۶۳ خط کوشک سنگر اجتماعی دژبانی گروهان حر با فرماندهی شهید کاظم دهقانی  از گردان امام علی علیه السّلام به فرماندهی  علی اردکانی .

یه شب شهید جعفر زاده تنهایی اومد تو سنگر داشتیم شام می خوردیم اتفاقاً شام نان و پنیر بود پرسید راضی هستید از اوضاع ووو یکی از بچه‌ها گفت  درسته که میگن تیپ الپنیر

 ببینید داریم نان و پنیر می خوریم

 خلاصه چند دقیقه‌ای گفتگویی  شد و فرمانده رفت .

 بچه‌ها ایشان را نشناخته بودند . 

ازشون پرسیدم شناختید کی بود؟!

گفتند نه! 

گفتم فرمانده تیپ جعفر زاده بود. 

 ناراحت شدند .

راوی: حاج حسین حدادزاده 

h_h_haddad_z_z63

باسلام و احترام.

تابسنان ۶۳ خط پدافندی کوشک (پاسگاه زید)

 به گروه ما ماموریت داده شد ورودی خط، دژبانی بگذاریم

 و آمد و رفت ها را کنترل کنیم.

 ظهر بود که مسیر را با طناب بستیم و مرحوم عباس محمدی نیا اولین نگهبان شد .

 پس از چند دقیقه صدای تیراندازی آمد

با پای برهنه از سنگر دویدم بیرون  .

 موتور تریل روی زمین افتاده لاستیک عقب پنچر

 یه رزمنده با شکم روی زمین افتاده

 و خون از شکمش بیرون می زند .

 با دیدن من داد زد برادر برس که مرا کشت .

 عباس چی شده ؟!هیچی به او ایست دادم نایستاد شلیک کردم . 

کلاش روی رگبار تیر اول به لاستیک 

دومی به شکم فرمانده گروهان 

بنام  پایدار

 وبقیه گلوله‌ها از بالای سر او به هوا پرتاب 

. با تلفن صحرایی با اورژانسی تماس گرفتم و موتور پنچر را که روشن مانده بود 

برداشته روانه اورژانس شدم 

که در بین راه رسیدم به آمبولانس

 برادر پایدار را بردند و خوشبختانه بخیر گذشت

 اما پایدار عزیز در یکی از عملیات‌های بعدی شهید شده است .

ماجرای احضار من و عباس توسط فرمانده گردان سردار علی اردکانی

 بماند برای بعد .

h_h_h_z_namaz

با سلام و احترام .

۴۲ روز تو

 خط پدافندی کوشک بودیم . 

یه شب در حال نماز جماعت خمپاره ای خورد رو سنگر درست برابر شانه چپ من

 سقف  سنگر را سوراخ کرد

 و خاک ریخت رو شانه من ولی ترکشی تو نیومد  

چراغ فانوس خاموش شد

 همه به نماز ادامه دادند بجز پیش نماز که شیرجه رفت .

 یادم نیست نماز را به جماعت تمام کردیم یا فرادی  نماز تموم شد

 سروصدای یکی از بچه ها از سنگر کناری بلند شد و داد می زد ترکش خوردم مرگ بر آمریکا و  هی تکرار می کرد . 

ترکش همین خمپاره به شکمش خورده بود . 

برای درمان به پشت خط منتقل شد .

h_hosein_h_z

===========

بسمه تعالی.

حاج حسین حداد زاده 

سلام
تابستان ۶۳خط کوشک یا همان پاسگاه زید عراقی‌ها.
گردان امام علی علیه السلام.
فرمانده ،اقای علی اردکانی ،
گروهان حر ،فرمانده، رمضان شفیعی
 روز اول. به علت بیماری به عقب برگشت.
فرمانده جدید کاظم دهقانی اشکذری.
 (هردو بعدها شهید شدند). موقعیت.نزدیک دژ مرز ایران و عراق.
 فاصله تا سنگر کمین بتونی عراقی حدود ۵۰متر .
اوایل ارپی جی ۷میزدیم مثل اینکه یه سنگ  کوچک با دست ✋ بزنی به یه دیوار
 محکم.
بعد  تفنگ ۱۰۶ که رو جیپ سوار بود میزد انگار نه انگار .
  وقتی هم می‌رفت خمپاره ۶۰ بود که رگباری میومد .
گروهان الحدید به فرماندهی علی اصغر امینی پور سمت راست ما بود

 و خیلی نزدیک به دژ .(علی اصغر در عملیات بدر شهید شد)

----------

حاج حسین حدادزاده

===========

h_h_h_e36

با سلام و احترام.

حاج حسین حدادزاده

-----------

از موقعیت انتظار حرکت کردیم

 به سوی گرده رش
 حدود ۳۶پیچ را  طی کردیم تا به بالای کوه رسیدیم.
 پیچ‌ها خیلی تند بود به طوری که ماشین های بزرگتر از تویوتا لندکروز نمی تونستن بپیچند .
 بعضاً ماشینها هنگام برگشتن می رفتن ته دره .
 در سنگرها مستقر شدیم .
 به علت بارش برف سنگین راه بانه به سمت ما بسته شده بود .
 سه روز راه بسته بود و نتوانستند گروهان ما را تدارک و پشتیبانی کنند .
 یعنی سه روز نه غذا داشتیم نه آب .
روز چهارم بود که سرو کله یه تویوتا لندکروز پیدا شد .
 برایمان آذوقه آورده بودند
سردار فرهنگ دوست هم همراهشان بود .
 یادمه به هر نفر یه ناخن گیر هدیه داد.
 چند روزی که آب و غذا نبود برفها را آب می کردیم  برای چای و مصارف دیگه .
 و ته مانده های غذاهای بچه‌های لشکر ۲۵کربلا را که قبل از ما اونجا بودن پیدا کرده می خوردیم .
دوستان گروه ما حاضر نشدند سنگر درست حسابی درست کنند
 بنابر این تو همون سنگری که عراقی ها ساخته بودن مستقر شدیم .