با سلام و احترام .
۴۲ روز تو
خط پدافندی کوشک بودیم .
یه شب در حال نماز جماعت خمپاره ای خورد رو سنگر درست برابر شانه چپ من
سقف سنگر را سوراخ کرد
و خاک ریخت رو شانه من ولی ترکشی تو نیومد
چراغ فانوس خاموش شد
همه به نماز ادامه دادند بجز پیش نماز که شیرجه رفت .
یادم نیست نماز را به جماعت تمام کردیم یا فرادی نماز تموم شد
سروصدای یکی از بچه ها از سنگر کناری بلند شد و داد می زد ترکش خوردم مرگ بر آمریکا و هی تکرار می کرد .
ترکش همین خمپاره به شکمش خورده بود .
برای درمان به پشت خط منتقل شد .
==========
حسین برهانی
سلام وادب.
حدودا ساعت ۲ نیمه شب با شهید اکبر شاهپوری کنار سنگر نشسته بودیم.شهید حسن عسکری اومد گفت گروه ما را صدا زدند آماده باشیم بغلش کردم حسن گریه منم گریه بالاخره خدا حافظی کردیم همراه گروه رفت.من میدونستم ناگهانی فرمانده گردان فاطمه الزهرا آقای فیاض براش مشکلی پیش آمده وآقای مهدی عسکری برادر حسن جایگزین شده .صداش کردم گفتم حسن مهدی هم هست نگران نباش .ساعت نزدیک ۴ صبح بود که شهید اکبر شاهپوری گفت حسین .حاجی دهستانی میگه منو تو بریم جلو کمک بچه های گروهان علی اکبر .از فراز کوه ها ورودی دره ها رد میشدیم دیدم مهدی برادر حسن یا (همان حاج مهدی یا سردار فعلی )پای چپش قطع شده وداره داد میزنه که جالب بود براتون میگم.
بر سر تپه های شهید ابراهیمی که رسیدیم وارد کانال کوچکی شدیم صدای شهید اکبر شاهپوری کردم گفتم حسن عسکری شهید شده .به یاد بوسه های نیمه شب به روی صورتش افتادم وبا گریه خداحافظی کردم .یک پتوی عراقی پیدا کردم روی جسد شهید انداختم تا عصر که بچه های امداد آمدند او را به عقب منتقل کردند روحش شاد
=========
سلام وادب .
هنگامی که با شهید شاهپوری در حال دویدن به طرف تپه بودیم دیدم حاجی مهدی عسکری روی زمین داره با کمی از بند پوتین که مانده بود محکم دور پایش را میبنده بی سیم چی حاجی هم بغلش ایستاده .صدایی میآمد از بی سیم .اون طرف اکبر فتوحی .اینطرف مهدی عسکری .
حاج مهدی داد میزد لاستیک سمت چپ در زده نمیتونم برم
حاج اکبر.مهدی برو
حاج مهدی .نمیتونم میگم لاستیک در زده
حاج اکبر که تازه فهمیده بود چی شده .
مهدی اون دنیاما را هم شفاعت کن .
حاج مهدی .میگم پای چپم قطع شده .
حاج اکبر .میگم شهید میشی ما را شفاعت کن .
بالاخره حاج مهدی جوش اومده میگه فلان فلان شده پام قطع شده بگو بچه های امداد بیان .
دیگه بعدا بین حاج مهدی وحاج اکبر چه گذشت خدا داند
ادامه دارد...
===========
===============
https://s32.picofile.com/file/8480693026/nameh_shahid_n2.jpg
================
https://s32.picofile.com/file/8480693034/nameh_shahid_n1.jpg
================
===================
https://s32.picofile.com/file/8480693018/madar_shahid_s_z.jpg
=======================
سلام وادب.شب قبل از عملیات نصر ۷گردان های عملیاتی را به نزدیک ترین جا به قله های دوپازا در مرز سردشت بردند.در تاریکی شب صدای محمد رضا عبدالهیان را شنیدم .صداش کردم اونم صدای منو شناخت .شاید پنج متری بیشتر فاصله نداشتیم .به هم نزدیک شدیم پرسیدم کدام بچه های بهاباد هستن گفت ما گروهان الحدید هستیم شیخ محمد اقبال .بابا حسن (حسن قاسمی)حسین مطیعی .چندتایی دیگه یادم نیست.
گفتم ما هم گردان امام حسین هستیم از بهاباد من .حسین عبداللهیان برادر محمد رضا .محمد رضا شفیعی .حسن عسکری ده جمالی .از گروهان علی اصغر .
یادمه با شهید حسین مطیعی همو بغل کردیم با خنده در گوشم گفت ایندفعه محله ما یکی شهید میخواد واین آخرین دیدارمون بود بعد عملیات بابا حسن را دیدم پرسیدم حسین کجاست گفت ترکش به سرش خورد بردند عقب ۱۰ ساعتی بیشتر نگذشته بودولی اون لحظه نمیدونستیم که شهید حسین مطیعی در حین انتقال به بیمارستان صحرایی امبولانس مورد اصابت قرار گرفته وشهید شده
ادامه دارد......