باسلام و احترام.
حاج حسین حدادزاده
( قصه های گرده رش )۲
این قصه را هنوز فرماندهان گردان الحدید هم نمی دانند .
(احمد آقای خواستار و فرماندهان دیگری که از الحدید احتمالا تو گروه هستند مواخذه نفرمایند .)
یه شب از بس هوا سرد و تاریک وبرفی بود
همرزمانی که نوبت نگهبانی اشان بود حاضر نمی شدند برن سنگر کمین .
هر چه اصرار کردم فایده ای نداشت .
آخر دو تا از رزمنده ها دو ساعته که تو سنگر کمین حالا دیگه یخ زده اند .
ابدا .
از من اصرار و از دوستان انکار .
نهایتا به زور متوسل شدم (البته نحوه متوسل شدن به زور را نمی نویسم . ) و
اینجا بود که بین ما معاهده ای امضا شد
مبنی بر اینکه رفقا به نوبت تا صبح دونفری دم همین سنگر اجتماعی نگهبانی بدن .
و حقیر تنهایی رفتم دو برادر رزمنده را از سنگر کمین آوردم
و تا صبح سنگر کمین نگهبان نداشت و این راز را اکنون فاش می کنم .
ولی خب به مدد الهی عراقی ها هم متوجه نشدند .
و به خیر گذشت .
باسلام و احترام.
حاج حسین حدادزاده
زمستان 66 کوه گرده رش.
ماووت عراق.
==========
هوا ابری تیره.
بسیار تاریک و سرد.
سنگر کمین حدود دو کیلومتر شاید بیشتر تا سنگر اجتماعی فاصله دارد .
پاسبخش
راه میافتد
رزمنده گوشه اورکت پاسبخش را میگیرد
رزمنده دوم باید اورکت نفر جلویی را بگیرد . حرکت می کنند بسوی سنگر کمین
اما هیچیک جایی را نمی بینند حتی جلوی پایشان را .
براساس ذهنیت قبلی میروند .
گاه در چاله پر از آب می افتند
و گاه تا دم پرتگاه دره سمت راست میروند
وگاه به تپه سمت چپ راه برخورد می کنند .
و بالاخره بعد از مدتی به سنگر کمین میرسند .
دو نفر جدید جای دونفر قبلی را می گیرند
و پاسبخش و دونفر رزمنده یخ زده به سنگر اجتماعی بر می گردند .
و این کار
چندین بار در شبهای طولانی و بورانی زمستان گرده رش اتفاق می افتد .
دانش آموز بود
و جذب کومله شده بود
بعدا توبه کرده
و شده بود از توابین.هفته ای یکبار بایستی خودش را به اطلاعات سپاه معرفی کنه. اوایل تابستان بود . گفت ضامن من میشوی دوماه برم شهرستان شاهین دژ برای دایی ام رو کمباین کار کنم .؟ بچههای اط سپاه قبول کردند .رفت و بعد از دو ماه برگشت . از این جا باب رفاقت باز شد . بحمدالله سه تا پسرش با مدرک دکتری استاد دانشگاه هستند و هنوز رابطه امان برقرار است . تصور کنید اگر توبه نکرده بود......؟!