شهید حسین دهقان

شهدای بهاباد

شهید حسین دهقان
 حجه الاسلام جناب شیخ محمد اقبال

غرش گوشخراش بولدوزرهایی که برای اصلاح خاکریز خط فاو کار می کردند یک لحظه هم قطع نمی شد و از طرفی دشمن که فکر می کرد حمله ای در کار است از هرچه داشت برای خاموش کردن آنها استفاده می کرد.علیرغم برآورد اولیه ،بولدوزرها فقط توانسته بودند ۳۰۰ متر از چند کیلومتر خاکریز مورد نظر را بزنند و به دلیل باتلاقی بودن زمین،به گل نشسته بودند و کار متوقف مانده بود.هرچه به صبح نزدیکتر می شدیم امکان حضور نیروهایی که برای حفظ بولدوزرها از هجوم آرپی جی زن های دشمن ،جلو رفته بودند کمتر و کمتر می شد.

آنها تمام شب را در گودال های آب نمکی که بر اثر برخورد خمپاره ها با زمین ایجاد شده بود نشسته و از جلو آمدن دشمن جلوگیری کرده بودند غافل از اینکه اگرچه این گودال های آب نمک تنها جان پناه آنها در میان حجم آتش دشمن بود اما غلظت نمک موجود در آب باعث خواهد شد که جای جای بدنشان تاول بزند و امکان راه رفتن را از آنها بگیرد.صبح نزدیک می شد و گروه با زحمت زیاد خود را به سنگر اجتماعی رساندند.بدنهای خسته و چشمهایی که درطول شبی پرتلاش بیدار مانده بودند در خنکای نسیم صبحگاهی که بعد از شبهای گرم فاو برای مدت کوتاهی از طرف دریا وزیدن می گرفت آرامشی خوش به خود بخشیده بود و همه به خواب رفتند.

روز می رفت تا دامن خود را از سرزمین جنوب برچیند و بذر شب بر جان زمین پاشیده شود.شدت آتش دشمن در ساعات آغازین مغرب نشان از شبی سخت و طاقت فرسا داشت.امشب باید به هر قیمت ممکن بولدوزرها را حرکت داد و از باتلاق خارج کرد قبل از اینکه دست دشمن به آنها برسد.باز هم احتیاج به نیرو برای تامین بولدوزرها داشتیم و چه نیروهایی بهتر از نیروهای شب قبل بود.

من که مسئولیت آنها را شب قبل هم برعهده داشتم دوباره مامور شدم تا آنها را جهت حفظ بولدوزرها جلو ببرم.درب سنگر آمدم و از آنها خواستم امشب هم آماده شوند تا کار سخت و طاقت فرسای شب قبل را تکرار کنیم ولی با اعتراض دسته جمعی آنها روبرو شدم.اعتراضی که به حق بود.آنها یکصدا گفتند ما به خاطر تاولهایی که روی جاهای حساس بدنمان زده امکان راه رفتن نداریم چه برسد به نشستن در گودال های آب نمک.چرا ما؟امشب از دیگران استفاده کنید.آنها راست می گفتند ولی آنها بهترین نیروهایی بودند که از بین گردان انتخاب شده بودند و دیگران تجربه آنها را نداشتند.از من اصرار و از آنها انکار.
من که به شدت ناراحت شده بودم فریاد زنان گفتم اگر شما نیایید من تنها خواهم رفت.اگر امشب کار را انجام ندهیم معلوم نیست چه بر سر خط فاو خواهد آمد.در حالی که از سنگر خارج می شدم تیربار گروه را برداشتم و به طرف سنگر فرماندهی حرکت کردم.همینطور که با عجله و عصبانیت در تاریکی شب پیش می رفتم احساس کردم کسی دنبالم می آید.برگشتم دیدم حسین دهقان است.خودش را به من رساند و تیربار را از دستم گرفت و شانه به شانه ام در تاریکی حرکت کرد.بعد از مدتی که گویی منتظر بود من حرفی بزنم شروع به صحبت کرد و گفت:تو مرا خوب می شناسی.از روزی که پا به جبهه گذاشتم هدفی جز شهادت نداشتم و می دانم که شهادت را نمی توان راحت به دست آورد.تصمیم دارم آنقدر به جبهه بیایم تا خداوند مرا قبول کند.امشب علاوه بر تاولهایی که دیشب در بدنم ایجاد شده مچ پایم هم پیچیده است و به قدری پایم باد کرده که نتوانستم پوتین پایم کنم.لذا اول بلند نشدم تا شاید دیگران بیایند و احتیاجی به من نشود ولی وقتی دیدم تنها رفتی من هم آمدم.

تازه متوجه وضعیت او شدم.با پای برهنه و لنگان لنگان سعی می کرد همراهی ام کند. تازه داشتم به عمق روح بلندش پی می بردم و از اینهمه ایثار و شجاعت شوکه شده بودم.این حرکت او باعث شد دیگر همسنگرانش هم تاب نیاورند و به ما ملحق شوند.حسین با این حرکت تحول عمیق روحی خود را به نمایش گذاشته بود.

صبح جریان را برای شهید مهدی جلیلی تعریف کردم اما اصلا تعجب نکرد.مهدی انسان دقیق و کیمیا شناسی بود و در چند ماهی که آنجا بودیم با حسین دهقان طرح دوستی ریخته بود و ساعتها به سنگرش می رفت و با او صحبت می کرد.

بعد از آن من و مهدی جلیلی را به خاطر آماده شدن برای عملیات کربلای ۴ از فاو فرا خواندند و دیگر حسین دهقان را ندیدم تا آستانه کربلای ۸ که برای مرخصی قبل از عملیات به بهاباد آمده بود.درب مسجد جامع ایستاده بودم که با موتور کنارم ایستاد در حالی که بادگیر سبز و لباس نظامی بر تن داشت.گفت که منطقه بوده و چند روزی به مرخصی آمده و به زودی دوباره بر می گردد.

در منطقه کربلای ۸ بودم که شنیدم همانطور که خودش گفت خداوند او را قبول کرده و از باند کربلای ۸ کربلایی شده است.
روحش شاد و یادش گرامی
 در ایتا به ما بپیوندید :

به یاد شهید عباس دهقان

سلام و درود بر شما آقای حمید رضا زارع بیدکی 

خاطره‌ای داشتم از شهید عباس دهقان عملیات بیت المقدس۴ با شکست همراه بودساعت ده یازده صبح بود که. حاج مهدی فرهنگ دوست که مسول محور بود دستور عقب نشینی داد گردان حضرت رسول اکثریت یا اسیر و شهید ومفقود شده بودند عراقی‌ها تمام راه ها را بسته بودند از هر طرفی می خو استیم کمک کنیم نمی شد عباس ناراحت بود بعد از عملیات به مرخصی رفتیم نزدیکی‌های عملیات بیت‌المقدس ۷ بود موقعی که به سپاه یزد آمدم که به اهواز بروم عباس هم آنجا بود باهم به اهواز آمدیم وقتی که به پادگان شهید عاصی زاده رسیدیم عملیات بیت‌المقدس ۷ شروع شده بود به کانکس طرح عملیات رفتیم رضا حق‌شناس آنجا بود به من عباس گفت برید مو قعیت جهاد اکبر نیروها برای پشتیبانی آنجا هستند وگروهانی تحویل بگیرید عباس اصرار کرد که نه من باید برم عملیات چون در عملیات بیت المقدس ۴ کم کاری کردیم و شکست

 خوردیم من باید برم وجبران کنم و مستقیم تنهایی با ماشین تدارکات به شلمچه رفت و به گردان عملیاتی پیوست و به شهادت رسید من هم به مو قعیت جهاد اکبر رفتم ویک گروهان نیرو تحویل گرفتم  وبعد از عملیات به خط شلمچه رفتیم

خداوند روح شهید عباس دهقان را با شهدای کربلا محشور گرداند 

راوی حسین عبداللهیان

عملیات بیت‌المقدس ۴

=========

https://a-khastar.blogsky.com/1404/01/06/post-6https://a-khastar.blogsky.com/1404/01/06/post-6/

=======

سلام حاج احمد خواستار ممنون از خاطراتتون از عملیات بیت المقدّس۴

از همه نام بردید حتی آنهایی که نبودند نمی دانم یادتون رفته یا...‌.نامی از گردان امام حسین نبردید در صورتی که عملیات بیت المقدس ۴ دو گردان از تیپ الغدیر وارد عمل شدند گردان حضرت رسول (ص) که شما گفتید و گردانی که نگفتید امام حسین(علیه السلام)که ماموریت آن پاکسازی و تصرف روستای زرین بود که من خودم که کادر گردان بودم با گروهان علی اکبر که ساعت سه شب حرکت کردیم در نزدیکی روستا به شدت با عراقی‌ها درگیر شدیم و چندین شهید و مجروح دادیم از جمله احمد شیر که پهلوی خود من شهیدشد و کارگران از بافق که هر دو پایش قطع شد تا ساعت نه یا ده صبح بود که همینطور با عراقی‌ها درگیر بودیم یک تعدادی از بچه‌ها را آمده کردیم که از سمت چپ روستا که دشت بود و خیلی سر سبز وارد روستا شویم که دیدم یک نفر دارد می آید وقتی خوب نگاه کردم دیدم مهدی زارعشاهی است که مسئول تخریب بود با هم دوست بودیم گفت کجا گفتم که می رویم تا عراقی‌ها را دور بزنیم گفت فایده ندارد بچه های گردان حضرت رسول(ص) اکثر یا شهید شدند یا اسیر عملیات شکست خورده نیم ساعت بعد حاج مهدی فرهنگ دوست که مسئول محور بود از بیسیم دستور عقب نشینی داد من با شهید عباس دهقان آشکاری و دهستانی از بچه‌ای بافق ماندیم و آتش خودمان را روی عراقی‌ها حفظ کردیم و به بقیه نیروها گفتیم عقب نشینی کنید خیلی خلاصه کردم در فرصت بعد کامل می نویسم

(راوی حسین عبدالهیان)

===}=====

یادی از شهید جعفر زاده

سلام و احترام. 

خدا شهید جعفرزاده را رحمت کند و إن شاءالله  در روز قیامت شفیع ما باشد . تابستان ۶۳ خط کوشک سنگر اجتماعی دژبانی گروهان حر با فرماندهی شهید کاظم دهقانی  از گردان امام علی علیه السّلام به فرماندهی  علی اردکانی .

یه شب شهید جعفر زاده تنهایی اومد تو سنگر داشتیم شام می خوردیم اتفاقاً شام نان و پنیر بود پرسید راضی هستید از اوضاع ووو یکی از بچه‌ها گفت  درسته که میگن تیپ الپنیر

 ببینید داریم نان و پنیر می خوریم

 خلاصه چند دقیقه‌ای گفتگویی  شد و فرمانده رفت .

 بچه‌ها ایشان را نشناخته بودند . 

ازشون پرسیدم شناختید کی بود؟!

گفتند نه! 

گفتم فرمانده تیپ جعفر زاده بود. 

 ناراحت شدند .

راوی: حاج حسین حدادزاده 

بابا غلام

============

https://s33.picofile.com/file/8483457800/baba_gholam.jpg

============

https://s33.picofile.com/file/8483457900/159raz.jpg

===============