h_h_z4

حاج حسین حدادزاده

------------

قصه گرده رش ۴

بیاد مرحوم عباس محمدی نیا
نگهبانی و بودن در شرایط آب و هوایی گرده رش طاقت فرسا بود.
چند صباحی با طبیعت دست و پنجه نرم می کردیم که
 حاج حسین لطفیانی فرمانده گردان
 دلش به رحم آمده بود
و عباس را از موقعیت انتظار
  فرستاده بود در پاسبخشی  کمکم کنه.
قرار شد تا ساعت ۱۲شب من پاسبخش باشم
 از ۱۲تا صبح عباس.
 ساعت ۱۲اومدم تو سنگر
 عباس را بیدار کردم
 شال و کلاه کرد و  کلاش را برداشت و رفت .
 ۵دقیقه نشده برگشت .
 برادر بسیجی کجا ؟!
چرا زود اومدی,!؟
با ژست محکم و حق به جانب من نمی رم . اصلا هر کار شبای دیگه می کردی
 امشب هم همون.
اخر تو را فرستادن کمک دست  ما باشی .
 ابدا .
مرغ عباس یک پا داشت
بالاخره بنده سراپا تقصیر بر مدار شب‌های گذشته مسیر ۲کیلومتری

 سنگر تا سنگر را تا صبح چند بار گز کردم .

البته حق داشت ظلمات بود
 و برف و باران و هوای خیلی سرد . درود و رحمت  خدا بر مرحوم عباس محمدی نیا

 رزمنده ای که بارها در عملیات‌های سخت شرکت کرد و  به افتخار جانبازی رسید .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد