h_haddad_zadeh2

باسلام و احترام.

حاج حسین حدادزاده

( قصه های گرده رش )۲

 این قصه را هنوز فرماندهان گردان الحدید هم نمی دانند .
 (احمد آقای خواستار  و فرماندهان دیگری که از الحدید  احتمالا تو گروه هستند مواخذه نفرمایند .)
یه شب از بس هوا سرد و تاریک وبرفی بود
  هم‌رزمانی که نوبت نگهبانی اشان  بود حاضر نمی شدند برن سنگر کمین .
هر چه اصرار کردم فایده ای نداشت .
  آخر دو تا از رزمنده ها دو ساعته که تو سنگر کمین حالا دیگه یخ زده اند .
 ابدا .
از من اصرار و از دوستان انکار .
 نهایتا به زور متوسل شدم (البته نحوه متوسل شدن به زور را نمی نویسم . ) و 

اینجا بود که بین ما معاهده ای امضا  شد

مبنی بر اینکه رفقا به نوبت تا صبح دونفری دم همین سنگر اجتماعی نگهبانی بدن .
  و حقیر تنهایی رفتم دو برادر رزمنده را از سنگر کمین آوردم
و تا صبح سنگر کمین نگهبان نداشت و این راز را اکنون فاش می کنم .
ولی خب به مدد الهی عراقی ها هم متوجه نشدند .
 و به خیر گذشت .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد